فاطمه جان جانفاطمه جان جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
رادانرادان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

.

يادت باشه

  من عاشق چشمت شدم  نه عقل بود و نه دلی       چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلي          یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود    سلام جان جانم... الان چند روزه كه حالم خيلي گرفته،ميدوني چرا؟!سر قضيه شير نخوردن شما بعد از تحمل اون همه روزهاي سخت براي مريضي شما تو عيد و ضعيف شدنت تازه 2 هفته بود كه درست شير ميخوردي ولي نميدونم يهو دوباره چي شده كه اين طور براي خوردن شير لجبازي ميكني!              هر كاري فكر كني كردم،از عوض كردن سر شيشه  ،عوض كردن شي...
29 فروردين 1392

خدا منو آفرید ...

  خـــــــــــــــــــــــــــ ღ ـــــــــــــــــــــدا منو آفرید که عاشق تو باشم جز عاشق تو بودن کاری نداشته باشم خـــــــــــــــــــــــــــ ღ ـــــــــــــــــــــدا به من نفس داد تا از تو شعر ببافم  تا که ببینی هر دم دور تو در طوافم    یه حسی داد تا زندم صدات باشه تو گوشم  به شوق داشتن تو تن پوش عشق بپوشم      خـــــــــــــــــــــــــــ ღ ـــــــــــــــــــــدا چشامو وا کرد تا تو رو خوب ببینم از دشت دل خوشی ها برات شادی بچینم               خـــــــ...
27 فروردين 1392

این روزهای ما

  مدتیه  که بـا هـم هستیم! ღ ٥ ماه و ١٩ روز ღ تو ذهنم عدد ها رو تند و تند با هم جمع میکنم که ببینم تو ٥٠ سالگی جان جانم من و بابا چند سالمون میشه؟! بی خیال... خب برسیم به خودت                دخترم این روزها عاشق راه رفتنی،دوست داری مامان دستت رو بگیره و شما شروع کنی به تاتی تاتی،با هر چند قدم هم که برمیداری سرت رو میاری بالا و یه نگاه به من میندازی .فدای اون چشمات بشم که از خوشحالی برق میزنه دیگه این که یه چند دقیقه بدون کمک میتونی بشینی ولی در کل از نشستن زیاد راضی نیستی و دوست داری به هر قیمتی پاشی  وقتی ه...
26 فروردين 1392

بابا جوني تولدت مبارك

  شاید غرور… یا شاید دلمشغولی های روزمره …          اجازه نمیدهد هر روز بگویم دوستت دارم اما امشب  شب توست ،روز تولدت بهترین بهانه برای یاد اوری اینکه بی تو نمیتوانم زنده بمانم بهانه زندگی من تولدت مبارک         ...
23 فروردين 1392

سال جدید...کار جدید...

سلام.... سلام.... جان جان مامانی نمیدونم چطور باید شکر خدای مهربون رو کنم که تو  رو برای من و بابا حامد افرید فقط میتونم بگم خدای مهربون زندگی من ،ازت ممنونم از این روزهای مامانی اگه بخوام بگم باید بگم شیرین تر از شهد عسل از دیروز خانم خوشمل ما در تلاش هست که به هر دو سمت غلط بزنه و شکر خدا موفق هم بوده،بعد از بالا اومدن اون دو تا دندون قبلی دوباره خارش لثه هات شروع شده ،معلومه که همین روزها یه مروارید دیگه بالا میاری ولی خب خیلی داری اذیت میشی، یهو جیغت میره هوا و اینقدر خارش لثت زیاد میشه که دیگه نمیشه کاریش کرد شکر خدا حالت خیلی بهتر شده ولی اصلا تو این ماه وزن نگرفتی که این خ...
17 فروردين 1392

13 به در امسال...

سلام جان جان مامانی بالاخره امروز هم تموم شد...امروز سیزدهمین روز از این بهار زیبا بود،بهاری که با وجود حضور تو از همیشه بهاری تر بود. سیزده به در امسال با سال های پیش یکم فرق داشت،به خاطر حال شما نازگلم تصمیم بر این شد که بعد از خوردن ناهار بریم بیرون و یه حال و هوایی عوض کنیم.   به پیشنهاد دایی جون قرار شد بریم انزلی تا در کنار خونواده زندایی باشیم. موقع رفتن شما خیلی سر حال و شنگول بودی و شکر خدا اصلا اذیت نشدی.موقعی هم که رسیدیم برای اولین بار گذاشتیمت تو کالسکه ، با لبخند هایی که میزدی معلوم بود خوشت اومده.   با اینکه کنار دریا بودیم و خبری از خورشید هم نبود ولی هوا عالی بود.اولش خیلی ارو...
14 فروردين 1392

اولین به به

امروز ٨ فروردین ٩٢ دختر ما اولین به به زندگیش رو که فرنی ارد برنج بود نوش جون کرد. به انتظار روزی که سر سفره رو پای مامان و بابا بشینه و غذا بخوره       ...
8 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد